.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

حالم خوب نیست


چیزی ندارم که بگم

***ـــ***

بگذریم ای دوست ؛

در زمینی که پیام فصل فصلش حرف و اندوه نا امیدیست

تو زمانی که نیرنگ و نیکی و نبرد

مثل روبرو شدن کاه با کوه ست

واژه ها بی معنی اند

بگذریم ای دوست ؛

فصل فصل مرگ مردان است

:: باید نوشت ::

مرگ آغوشت را باز کن و من را بپذیر ؛؛ خسته شدم از این یک نواختی .
باید باور کرد
باید پذیرفت
باید رفت
باید رفت
(بهزاد)

یه شعر قدیمی

شبی که آواز نی تو شنیدم چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم نشانی از نی و نغمه ندیدم



تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی

از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی



من همه جا پی تو گشته ام از مه و مهر نشان گرفته ام

بوی تو را ز گل شنیدم دامن گل از آن گرفتم



تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی

از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی



دل من سرگشته ی توست نفسم آغشته ی توست

به باغ رویاها چو گلت بویم در آب و آیینه چو مهت جویم



تو ای پری کجایی



در این شب یلدا ز پی ات پویم به خواب و بیداری سخنت گویم



تو ای پری کجایی



مه وستاره درد من میدانند که همچو من پی تو سر گردانند

شبی کنار چشمه پیدا شو میان اشک من چو گل وا شو



تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی

از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی