.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

ما همیشه به یادت هستیم


  

      اونقدر خوب بودی که احتیاجی به 

      
        گفتن و تعریف نیست
 


سرخوش

خواهر عزیز برگشت
دلم خیلی براش تنگ شده بود
دلم میخواد هیچوقت نره
اما نمیشه
عیبی نداره دلم همیشه همراهش هست
من فقط سلامتی اونو میخوام
دوریش رو تحمل میکنم


خواهر عزیز برگشت
خیلی خوشحال هستم
تو این مدت که نبودی
انگار چندین سال بود که نبودی
اما دیگه تنها نیستم


اینو بگم ::::: عشقمو دیدم
دلم براش یه ذره شده بود
بردیای گل رو میگم
اون خیلی خوبه اونقدر دوستش دارم
که نمیتونم وصفش کنم


حسین نمیتونم از تو نگم
منو تو با هم بزرگ شدیم
تو رو خیلی دوست دارم
گاهی اوقات ناراحت میشم از دستت
اما بدون رو نمیکنم (خیلی میخوامت عزیزم)


خدا جون از تو ممنون هستم که
این جمع خوب رو به من دادی
خیلی دوستون دارم
خیلی...

کـمــــــــــکم کنید ) :

خستگی روح اونقدر سخت ناراحت کنندست که نگو

بیماری نا شناخته از اون بدتر
حداقل برای خودم
اینروزها دوباره داره حالم بد میشه هر شب
منتها با شکلی دیگه
چند وقت پیش بطور نا خداگاه از بینیم خون میامد
تا مدتها این وضع ادامه داشتو من بی خیال بودم تا شدتش بیشتر شد
آزمایشهای مختلف دادم
اما چیزی معلوم نشد :::: یه بار هم قلبم به شدت درد گرفت و مجبور شدم ۲ شب رو تو ccu به خوابم
خلاصه داستان پر ماجرایی برام رقم خورده بود تا اینکه پیش خودم گفتم شاید از فکر و خیال باشه
خودم رو با کارم به شدت درگیر کردم که وقت فکر منفی نداشته باشم
سعی کردم تا اونجایی که میشه به آینده نگاه کنم
اصلا به چیزهای منفی فکر نکردم
اما این دفعه فرق میکنه
راستش تمام این فلسفه بافی برای اینه که چند شبه که حالم خیلی بد میشه
تو خواب سرگیجه شدید دارم بعد که از خواب میپرم با سر درد شدید مواجه میشم و البته مدت زمانی طول نمیکشه که از بینیم خون میاد
و البته در طول روز این اتفاق داره برام میفته با شدت کمتر
مثل اینکه ما نباید راحت زندگی کنیم

من منتظر هستم !!!
اگه قراره اتفاقی بیفته
دوست دارم زودتر بیفته و تکلیفم معلوم میشه
راستش میترسم ::::: الان که ساعت ۱:۳۰ شب هست بخوابم
چون هر شب مکافات دارم با این موضوع

کـمــــــــــکم کنید ) :

(:

ساعت تقریبا ۴ صبح بود که اومدم خیلی خسته بودم :: دوست داشتم که چای باشه و بخورم اما نبود آخه اون موقع که همه خواب هستن نمیشه که . اگر هم میخواستم درست کنم نمیشد چون هم حال نداشتم هم سر صدا میشد بقیه از خواب بیدار میشدن :: به همین جهت مثل یه بچه خوب و حرف گوش کن بی خیال شدم و رفتم تو اطاقم؛ اونقدر خسته بودم که حتی دوش هم نگرفتم فقط مثل جنازه افتادم خستگیه شیرینی بود به همین خاطر نفهمیدم کی هوا روشن شده و ساعتو نگاه کردم دیدم ۹ صبح شده اما حالا جالبترین قسمت موضوع اینجاست :: من اصولا آدمی هستم که تو خواب زیاد چرخ و دور در جا خلاصه حرکت زیاد دارم اما برای اولینبار وقتی خوابیدم یه کله تا صبح در یه حالت خوابم برده بود حتی چندتا لباس که رو تختم بود حتی پاهام هم بهشون نخورده بود . جالبتر از همه موبایلم تو دستم بود و خلاصه اینکه حتی چراغ هم خاموش نکرده بودم
آقا این برای اولین بار بود که من اینطوری خوابیدم.

****************************************

خواهر گلم داره میره مسافرت فردا پنجشنبه اون داره با دوستاش میره اونها تعدادشون زیاده و همگی با خانوداه هاشون دارن میرن امروز که باهاش صحبت کردم تو صداش یک نوع خرسندی و رضایت (خوشحالی) که من این حالت رو خوب تو رفتار و برخوردش حس میکنم فهمیدم ::: خواهر عزیزم من هم خوشحالم که تو شادی:: برو و بهت خوش بگذره . مواظب پسر عزیز و به عبارتی عشق من هم باش .

****************************************

نمیدونم امروز رو چطور توصیف کنم چون احساس میکنم تقویم خودمون بهترین تقویم دنیاست من زیاد با هجری قمری میونه ندارم نمیدونم درسته یا نه؛ اما به نظر من همه روزها روز مادره همه ما باید در تمام طول عمرمون به مادرها احترام بذاریم اونها همشون بهترین هستن پس به همین خاطر میگم که مادر عزیزم همه روزها مطعلق به توست و تو یه روز خاص نداری :: دوستت دارم مادر عزیزم