نمیدونم از کجا شروع کنم . بذارین موضوعی که امشب برام اتفاق افتاد رو بگم یعنی یه جورایی اتفاق نه یه جور خبر بود؛ امشب خونه شادی خواهرم بودم اون یه پسر خیلی باهوش داره ؛ گفتم با هوش تموم شد و رفت نه اصلا اینطور نیست باور کنین راست میگم خیلی با حاله هم باهوش هم خوشگله هم آقاست آخه اون پسره ؛ ۳ سالش هم بیشتر نیست :::: اما نکته جالب.............
امروز از مادرش پرسیده من میدونم که بابا و عمو بهزاد هر دو سیگار میکشن / مادرش ازش پرسیده تو از کجا میدونی گفته خودم دیدم تو شمال که رفته بودیم لب آب داشتن سیگار میکشیدن / حالا من هم میخوام سیگار بکشم مامانش دعواش کرده بهش گفته اصلا کاره خوبی نیست اونها قلبشون سیاه شده ؛ اصلا هر کی که سیگار بکشه قلبش سیاه میشه خلاصه این پسر گل سریع میپره تو اطاقش شمشیرشو برمیداره میاره بیرون پیشه مادرش میگه من هر کی رو دیدم سیگار میکشه با این شمشیر قلبشو در میارم ببینم قلبش سیاه هست یا نه ؟؟؟!!!!!! برام جالب بود یه بچه ۳ ساله حدودا ۷ الی ۸ ماه پیش ما رفتیم شمال اون موقع دست ما سیگار دیده هنوز یادش مونده . خیلی جالبه اینطور نیست .