.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

.:: SEPNA ::.

از هر دری سخنی

یه رابطه کوتاه و پایانی تلخ


همین یکربع پیش زنگ زد   ( ۰۰:۲۰ ) شب
بهم گفت: عزیزم خداحافظ و قطع کرد
من دوباره بهش زنگ زدم
گوشی رو بر نداشت
چند بار گرفتم تا برداشت
گفتم چرا اینو گفتی ؟
بهم گفت: مادرم اصلا راضی به این ازدواج نیست
میگه نباید با این پسر ازدواج کنی
اون نمیتونه تو رو خوشبخت کنه
بهش گفتم مادرت خیر و صلاح تو رو میخواد
خداحافظ



من نخواستم دختر مردم رو بدبخت کنم
بیخودی حرفهای قشنگ بزنم
بعد تو عمل نتونم
ای خدایی که اون بالا هستی
پس چرا جواب نمیدی
چی شده پس کجا هستی چرا جوابمو نمیدی
اشتباه من چیه    گناه من چیه
بابا دیگه خسته شدم
به کی قسم بخورم من فقط نخواستم پایه و اساس یه زندگی رو با دروغ با وعده های تو خالی پایه ریزی کنم
ای خدا دارم باهات حرف میزنم
حرفم رو میشنوی

این هم یه مدل از .....

دیدار رسمی

من از یه خانواده متوسط هستم ::: نه بیشتر نه کمتر
من در حد خودم میتونم یکسری خرجها رو بکنم
من هم دوست دارم خیلی کارها رو بکنم اما در توانم نیست
من خیلی رو راست اومدم جلو ::: میتونستم با شارلاتان بازی به احدافم برسم
میتونستم دروغ بگم
میتونستم وانمود کنم و خیلی بیشتر از این چیزی که هستم نشون بدم
اما نکردم اینکارو
باید حتما یه کسی بیاد جلوی شما که دائما خالی ببنده تا شما ها قبول کنین
ظاهر پرستی داره میشه یه عرف تو جامعه
همه میخوان فقط کلاس بذارن (البته نباید جمع بست) خودم میدونم که حرف درستی نیست
اما خیلی ها اینطوری شدن
من  آدم خوبی نیستم
اما واقعا بی ریا و بدون هیچگونه دروغی پا پیش گذاشتم
از اون روز به بعد همش با خودم فکر میکنم آیا جواب رو راستی و بی ریا بودن تحقیره
چون بعدش باهام طوری صحبت کرد که یعنی همه چی تموم شده
جواب رو راست بودن اینه که حتی یه خداحافظی خشک و خالی هم نکنیم
به هم نگیم تو این مدت خیلی دوستای خوبی بودیم برای هم
دشمن هم که نیستیم
چرا ما اینطور هستیم
چرا روابط فقط بر پایه اصولی داره میچرخه که اصلا انسانی نیست
شاید من خیلی حساس شدم رو این قضیه
اما دارم داغون میشم.


حالا قسمت دوم قضیه
بعد از ۴ روز از این جریان
 کاندید تماس گرفت
اونهم بطور خیلی فوری
تو ارتباط تلفنی اول
کاندید: الو سلام
من: سلام
کاندید: حالت خوبه
من: مرسی خوبم تو چطوری
کاندید: ببین من زیاد وقت ندارم نمیتونم زیاد حرف بزنم
من: چی شده مگه
کاندید: ببین زیاد سخت نگیر
من: !
یعنی چی :: چیو سخت نگیرم
چی شده مگه
کاندید: یه سری حرفها زده شد زیاد سخت نگیر
من: ای بابا شما سخت گرفتین
کاندید: من باید برم کار دارم
کاری نداری ::: خداحافظ
من: خداحافظ

بعد از ظهر همون روز
کاندید: ببین تو که میدونی من تو رو دوست دارم
سعی خودتو بکن دیگه
من: بابا به خدا من معجزه نمیتونم بکنم
هر چی بود بهتون گفتم
کاندید: من میخوام با تو باشم :: منو تنها نذار
به حرفهای مادرم توجه نکن اون همیشه بلند پروازه
من: به چه قیمتی :: نکنه میخوای برم دزدی کنم برای خرج عروسی
کاندید: بابام هم با تو موافقه :: از تو خوشش اومده
من: تو خونتون کی تصمیم میگیره ؟؟؟؟؟
کاندید: هر دو اما بیشتر مادرم
من: پس اول با مادرت کنار بیا بعد من
کاندید: یعنی چی ؟
من: مبهم نبود حرفم؛ اول خانوادت بعد من ::: من که با تو مشکلی ندارم ::: اول اونها؛ بعد من
کاندید: پس تو منو دوست نداری هان ؟
من: ای بابا کی گفته من تو رو دوست ندارم ::: اما رضایت خانوادت مهمتره
دیت.دیت.دیت.دیت.دیت
تلفن قطع شد

نمیخوام مثل تو باشم

به همین راحتی
رابطه چند ماهه و خیلی عمیق
تبدیل به یه ارتباط کاملا سرد و بی روح شد
فقط به خاطر نداشتن موقعیت مناسب مالی
خیلی متاسفم از این قضیه
اصلا فکرش رو نمیکردم اینطور بشه
یه جورایی دارم از داخل تخریب میشم
نمیدونم چه کار کنم
آدمها چقدر زود و راحت میتونن تغییر کنن
من هیچوقت نمیتونم مثل تو باشم
اصلا هم نمیخوام مثل تو باشم
اونقدر زود تغییر موضع دادی که شوک بهم وارد شده
اصلا انگار تو همون کاندید قبل از مسافرت نیستی
تو خیلی خوب بودی یه دفعه چه اتفاقی افتاد
مگه من آدم بدی بودم که حتی نخواستی بیشتر در این مورد صحبت بشه خودت رو خیلی سریع اونهم پای تلفن کنار کشیدی
نمیدونم چی بگم
واقعا برای خودم متاسفم
اگه میدونستم هیچوقت جلو نمیامدم

ایست



منزل باید نزدیک باشه به خونه خودمون
چون من دخترم رو باید هر روز ببینم
عروسی در حد خیلی عالی در یکی از تالارهای درجه یک
باید.............................
باید............................................
باید......................
دیگه حالم بهم میخوره از این حرفهایی که شنیدم